بگذار....

 

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم!!!!!!

 در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم!!!!!!

 دشوار بود مردن و روی تو ندیدن!!!!

 بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم!!!!!!!!

 بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ!!

 در وحشت و انوده شب تار بمیرم!!!!!

 بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب

 دربستر اشک افتم و ناچار بمیرم!!!!!!

 میمیرم از این درد که جان دگرم نیست

 تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم!!!!!!!

 تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم!!!

 بگذار بدانگونه وفادار بمیرم!!!!!!!!!!

خدایا....

من می شنوم....آیا گناهکارم....می ترسم....می ترسم از اینکه روزی عشق و ناکامی با هم بیامیزند.چگونه به چشم هایت بنگرم و بگویم هنوز دوستت دارم.آیا باور خواهی کرد؟آیا مرا با اینی که هستم خواهی پذیرفت؟من چگونه بازیچه ی قلب خویش شده ام؟چگونه اسیر شدم؟خدایا مرا از این گرداب تلخ چراها رها کن.خدایا به او بگو که نگرانی در چشم هایم بیداد می کند.خدایا این درد و اندوه تا به کی بر من پادشاهی خواهد کرد؟خدایا به من بگو تا به کی باید پا برهنه برای اثبات هستی ام بروم؟به من بگو که اشتباه نمی کنم.بگو که هیچ طوفانی در راه نیست.

                                                                     هیچ طوفانی در راه نیست!

آیا مرا دوست داری؟

می خواهم بنویسم ....اما نمی دانم تو آن ها را می خوانی یا نه؟بر برگی از یاس و شعر های ناب بهاری با تو بودن می نویسم....با نگاه سحر به افق دیده ات لبخندمی زنم.سیاهی را رنگ می زنم.تا وقت زودتر بگذرد و تو زودتر بیایی.بی تو بودن عمر مرا به انتها می رساند.با تو بودن همچون آتشی است که مرا در عشق تو مذاب می کند.لبخندت را همچون آیینه ای به من بسپار تا هردم عاشقانه با نگاه های تو خاکستر شوم.ماه شو و مرا از نقاب سیاه شب نجات بده.چه بگویم که در تو اثر کند؟و تو مرا از هرچه هیچ و پوچی است نجات دهی؟به نگاهت قسم که خیال مرا از تو گریزی نیست.همیشه این منم که برای پرسشی ساده پریشانم!

 

                                                                    آیا مرا دوست داری؟

دوست داشتم ولی......

دوستت داشتم ولی هرگز بهت نگفتم.نگفتم تا از چشم تو نیفتم.نگفتم تا ندونی عاشقم من، ندونی بعد تو از پا می افتم.خیال کردم اگه روزی بدونی،میری شعر جدایی رو می خونی.میری تنها میشم با بغض و گریه،توی شهر و دیار بی نشونی!!!!!!!!!

 

اگر.......

«نمی گویم فراموشم مکن هرگز،ولی گاهی به یاد آور، رفیقی را که می دانی نخواهی رفت از یادش.»

 

خواستم که بگویم زندگی تنها با او معنا می یابد.بگویم که بدون او هیچم.بگویم که دلم اسیر اوست.اما .....

هیچ نگفتم جز کلمه ی تکراری «دوستت دارم» و او..... باور نکرد عمق احساس مرا.

با خدا عهد بستم که بار دیگر که او را دیدم به او بگویم از تو دلگیرم،ولی باز تو را دیدم و گفتم بی تو می میرم!!!!!!!!!!

«من اگر اشک به دادم نرسد ، می شکنم.اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم.بر لب کلبه ی محصور وجود، من اگر در این خلوت خاموش سکوت، اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم.اگر از هجر تو آهی نکشم ، تک و تنها ،به خدا می شکنم ، می شکنم.»

نمی دونم چی بذارم!!!!!!!!!!!!

عشق......

عشق سه ثانیه نگاه کردن است.سه دقیقه خندیدن است.سه ساعت صفا است.سه روز آشنایی است.سه هفته بی قراری است.سه ماه وفاداری است.سه سال انتظار است.سی سال پشیمانی است!!!!!!!

یاد گرفتم که عشق..........

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش سه ماه بیشتر نیست.یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله دو خط موازی است که هیچ گاه به هم نمی رسند.یاد گرفتم در عشق هیچ کس به اندازه ی خودت وفادار نیست و یاد گرفتم که هرچه عاشق تری :

                                    « تنهاتری!»

تنها چیز........

بوسه تنها تصادفی است که پلیس راه ندارد.دریای غم تنها دریایی است که ساحل ندارد.قلب تنها چیزی است که شکستش صدا ندارد.عاشقی تنها دردی است که درمان ندارد!!!!!!!همه خسته از ..................... .

یاد بگیییییر!!!!!!!!

به چشم های خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند.اگر نگاه انداختند عاشق نشوند.اگر عاشق شدند وابسته نشوند.اگر وابسته شدند مجنون نشوند و اگر مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند.اینک که پا به این راه دشوار گذاشته اید با صداقت عشق را ابراز کنید.تنها عاشق 1 دل باشید.تنها به 1 نفر دل ببندید و با یکرنگی و یک دلی زندگی کنید.به عشق خود وفادار باشید تا پایان راه با عشق باشید و از ته دل عشق را دوست داشته باشید و با تمام وجود عاشق شوید!!!!!!

سلام

سلام به دوستان و بروبچز وب (شفتالو)اقا شرمنده ما این چند روز نتونستیم اپ کنیم چون به هر حال یه درسی گفتن یه مدرسه ای گفتن ............. .(نیست ما هم بچه درس خووووووووووووووووووون!!!!!)

به هر حال به بزرگواری خودتون ببخشید.الانم چند تا مطلب تووووووپ براتون گذاشتم تا حال کنید و .......... .

- یا رب کاش اشنایی نبود یا بدنبالش جدایی ها نبود

یا مرا با او نمی کرد اشنا یا بدنبالش نمی کردی جدا

 

- دوست دارم شمع باشم در دل شب ها بسوزم

               روشنی بخشم به جمعی و  خودم  تنها  بسوزم

 

- امروز که محتاج تو ام جای تو خالیست

               فردا که می ایی به  سراغم  نفسی  نیست

 

گلی گم کرده ام در باغ هستی خودتو لوس نکن اون گل تو نیستی

 

 

 

- غروب عاشقان رنگ طلاییست

اگرچه  اخرش  رنج و  جداییست

 

 

 

ای تمام هستی من:       اگر روزی تو را کردم فراموش

                                                        بدان شمع وجودم گشته خاموش

 

 

سخته که .........

خیلی سخته که بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه .. خیلی سخته عزیزترین کست ازت بخواد که فراموشش کنی ..خیلی سخته که سالگرد اشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری . . . . خیلی سخته که روز تولدت همه بهت تبریک بگن جز اونی که فکر می کنی بخاطرش زنده ای.....خیلی سخته که غرورت رو بخاطر یک نفر بشکنی ولی بعدش بفهمی که دوستت نداره !!!!!!!!!

دست نوشته های دل

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم      چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

مترس از هجوم حضورم حضورم          چیزی جز تنهایی با من نیست

گل سرخ یادگاریت میگه                       اهای دیوونه اون دیگه بر نمی گرده چرا یادت نمی مونه؟

دیروز تولدم گذشت                            تو مگه اینجا اومدی؟حتی نیومدی بگی چرا دنیا اومدی؟

دیروز خا کسترم را باد برد                 بهترین یارم مرا از یاد برد

تو را چون عطر گلها دوست دارم         من ان ماهی افتاده در ساحل تو را چون اقیانوس دوست دارم

(نمی دونم این جمله ها چه ربطی به هم دارن اگه فهمیدین ما رو هم خبر کنید)

نامرد

یادته اون روز بهم گفتی: وقتی خواستی گریه کنی برو زیر بارون تا کسی اشکتو نبینه!!!

گفتم :اگه اونموقع بارون نبارید چی؟

گفتی:با ریختن اشکای تو اسمون هم گریش میگیره!!!!

گفتم:۱ خواهش دارم

گفتی:چی؟

گفتم: اونموقع منو ترک نکن!!!!

حالا من دارم گریه می کنم.ولی اسمون نمیباره و تو هم اون دور دورا ایستادی داری بهم میخندی.خیلی نامردی!!!!!

 

با نفس....

همیشه از نگاه تو با تو عبور می کنم           از اینکه عاشق  توام حس غرور  می کنم

دوباره با سلام  تو  تازه     می شوم           با نقس ساده ی تو  غرق ترانه می شوم

 

 

عشق و باران...

عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست.عشق ان است که یکی چتر بگیرد و دیگری نفهمد چرا خیس نشده است

عشق با ....

عشق با روح شقایق زیباست              عشق با حسرت عاشق زیباست

عشق با نبض دقایق  زیباست              عشق با زهر  حقایق   زیباست

                   عشق با حسرت دیدن تو بودن زیباست

فرصت

همیشه واسه شکوندن یک دل فقط 1 لحظه وقت می خواهی .... اما واسه اینکه از دلش در بیاری شاید هیچوقت فرصت نداشته باشی ....

همیشه مثل 1 قطره ی اشک بعضی ها رو از دلت می ندازی ولی هیچوقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بعضی ها از چشمات جاری می شه!!!!!

بدان.........

رسم تو رفتن است. هر کجا که میخواهی برو اما من تو را در قلب خود همیشه نگاه خواهم داشت.هر کجا که می خواهی برو بدان که از قلب من پا بیرون نخواهی گذاشت.

روی خاکستر.....

قلبم را شکستی به این امید که بیزارم کنی اما افسوس که بیش از پیش دوستت دارم .می دانم که اتش عشق تو مرا خواهد سوزاند و خاکسترم را بر باد خواهد داد ولی وقتی که باد ارام گرفت و خاکسترم بر جای ماند باز بر روی ان خواهم نوشت:

                                                          دوستت دارم تنها عشقم

الوده

الودتم.یعنی خونم الودته.میدونی وقتی خون الوده میشه دکترا میگن باس منتظر چی باشی؟معجزه.ما هم که منتظر این چیزا نمی مونیم.

مرکز نشین

می دونی ابی که از کوه سرازیر می شه کوه رو سوراخ می کنه!!!روی کوه اثر می ذاره. پس اگه دلت هم از سنگ باشه با اشکام سوراخش می کنم.یعنی اونقدر دنبالش رو میگیرم تا سوراخ بشه تا یه رخنه ای یه گذری توش وا کنم.اونوقت از حاشیه نشینی دست می کشم و میشم مرکز نشین.خودتم خوب میدونی مرکز نشین رو به راحتی نمیشه دکش کرد!!!!

رفع زحمت

حافظ کنار عکس تو من باز نیت میکنم

انگار حافظ با من و من با تو صحبت میکنم

وقت قرار ما گذشت و تو نمیدانم چرا

دارم به این بدقولیت دیریست عادت میکنم

چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست

تقدیر ویران میکند من هم مرمت میکنم

در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین

من دارم از چشمان زیبایت شکایت میکنم

نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت

هر جای دنیا که روم احساس غربت میکنم

بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست

در حمل بار غصه ات با شوق شرکت میکنم

یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت

هرچند اندک باشد ان را با تو قسمت میکنم

خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش

دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت میکنم

می خواهمت

چشمانت را برای زندگی میخواهم.اسمت را برای دلخوشی میخوانم.دلت را برای عاشقی میخواهم صدایت را برای شادابی میشنوم.دستانت را برای نوازش و پایت را برای همراهی میخواهم.عطرت را برای مستی میبویم .خیالت را برای پرواز میخواهم و خودت را نیز برای پرستش

شناسنامه ی من

 

نام:اواره

شهرت:سرگردان

محل تولد:دریای فراموش نشدنی

سن:14 خزان            شغل:الاف

جرم:عاشق شدن

محکومیت:زندگی کردن                تشنه:تشنه ی محبت

دلم:خون         صدایم:اه                  بارم:تنهایی

نام مادر دریای غم         نام پدر:مشقت و سختی

شماره ی شناسنامه:عاشقی بی پایان

وطن:غربت                    اسیر:اسیر سر نوشت

محل فوت:مرداب عشق و جدایی

دادگاه عشق

 

چه ساده زندگی میکردم بی ریا تنها بی صدا

چه ارام با خود درد دل میکردم و روزها و لحظه ها را با رفیق شب و روزم که همان تنهایی بود سپری میکردم......

با تنها یی بودم و هیچ ارزویی نداشتم.

عاشق شدن برایم یک رویا بود و تنهایی برایم حقیقت تلخ زندگی.

یک زندگی سوت و کور و بدون هیچ دغدغه و دلهره و ی ترسی برای در به در شدن این قلب شکسته و پر طاقتم داشتم.

روزی بود و روزگاری چشمانم به چشمی افتاد و اسیر شد...

ان قلب تنهایم در قلبی دیگر گرفتار شد...

یک دنیا غم و غصه در دل عاشقم نشست و چه اشک هایی که از چشمانم سرازیر شدند.

خسته دل شکسته دلی در به در و قلبی پشیمان از این عاشق شدن.

روزی بود که عشق را رها کردم دل به دریا زدم و باز عاشق همان عشق دیرینه ام تنهایی شدم!

احضاریه ی دادگاه امد و مرا به دادگاه عشق احضار کرد

قاضی دادگاه که همان سرنوشت بود مرا متهم کرد مرا متهم به شکستن یک قلب سرخ کرد.

شاکی همان یاری بود که او را رها کرده بودم....

وکیل من تنهایی بود کسی که سالیان سال مرا اسیر خودش کرده بود.

سر انجام دادگاه عشق که همان سرنوشت بود مرا به جرم شکستن قلبی سرخ محکوم به حبس کرد......

اینک در زندان تنهایی ها و غصه ها در یک زندان سرتاسر تاریکی اسیر غصه ها و دردهای دنیا هستم.

کاش دادگاهی بود که به شکایت دو چشم خیس من رسیدگی میکرد و ای کاش قاضی دادگاهی هم بود که مجرم چشمهای خیس مرا هم متهم میکرد!

هویجوری

 چیزها دیدم در روی زمین : کودکی دیدم . ماه را بو می کرد . قفسی بی در دیدم که در آن ، روشنی پرپر می زد . نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت . من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوبید . ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی دور شبنم بود ، کاسه داغ محبت بود . من گدایی دیدم ، در به درمی رفت آواز چکاوک می خواست و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز

چگونه

 سلام برعشق، بهترین بهانه ای که مرا به تو نزدیک کرد بگو برای ناودانهای دلت چه بیاورم تا در اندیشه زیبایت جایم دهی بگو برای بیکرانه چشمهایت کدام تحفه را ارزانی دارم تا به آن قبیله نگاهت بپیوندم بگو چگونه عاشقت باشم که دوستم بداری

مینویسم

 نامت را با عطر ستاره بر بالش شب می نویسم تا آسمان خوابهایم بوی تو را داشته باشد شبی روی لبانت می نویسم یاس تا بوی دهانم دوستت دارم باشد

ستاره ی روشنی تو همیشه تو جایگاه قلب منی!

 

بتاب تا زنده ای که زنده ام با تو

دیگه برای داشتنت دعا نمیکنم

دیگه برای داشتنت اشک نمیریزم

دیگه برای داشتنت التماس هم نمیکنم

حتی برای نداشتنت گلایه ای هم نمیکنم

چون چه باشی چه نباشی بازم مال منی

تو توی وجود منی توی فکر منی توی همه ی داشتنهایم

من تو را با تمام وجود و با تک تک سلولهایم حس میکنم

تو مال منی نازنینم حتی اگر نخواهی حتی اگر نباشی نازنینم

فرشته ی نازنینم حالا دیگه با یک دنیا عوضت نمیکنم حتی با خودت

منی که تشنه ی اب بودم حالا اقیانوسی از اب دارم

خواستم برای اخرین بار هدیه ای برایت بفرستم

گل گفت: مرا بفرس که خط یاکی از عشقم

خار گفت: مرا بفرس تا در چشم دشمنانش فرو روم

ناگهان صدایی شنیدم ان صدای فلبم بود که با شیرین زبانی گقت:مرا بفرست تا به او وفادار باشم