بای!!!

 

سلام.این آخرین آپ منه تو این وبلاگ.حوصله ی مقدمه چینی رو ندارم.اومدم

حرفم رو بزنم و برای همیشه برم.من نمی دونم از تو نت چی بدست اووردم که اینقدر بهش بها داده بودم.نمی دونم چرا اینجوری شد،ولی نهایت خریتم بود.من به آدمایی وابسته شده بودم و دل بسته بودم که برام وجود حقیقی نداشتن.فقط به صرف اینکه چند بار باهاشون ارتباط نوشتاری داشتم(هم در یاهو و هم در وبلاگ های مختلق)،ذهنم رو به خودشون مشغول کرده بودم.نمی دونم چرا به آدمایی که نه میشناختمشون،نه دیده بودمشون و نه حتی باهاشون حرف زده بودم،دل بستم.می خوام همه چجیزو بگم و برم.اولیش (سعید)همون جوونی که شاید میشه گفت من خر بازیام با قرار گرفتن اون سر راهم شروع شد.اولش بهش علاقه پیدا کردم،بعدش که یکم گذشت،فهمیدم که نباید به کسی تو این دنیا دل بست،نه پسر و نه دختر.ولی چون دلم براش می سوخت،با خودم گفتم ترکش نمی کنم تا خودش بفهمه که این کار اشتباهه و متوجه اشتباهش بشه.دومین شخصی که بش اعتماد داشتم،غریبه آشنا بود،ولی اصلا علاقه ای بش نداشتم.الان که با خودم فکر می کنم،می بینم که،چه جوری بگم،خودشو سرگرم چیزایی می کنه که اصلا برای آیندش خوب نیستن.واقعا هنوز باد جوونی شدید تو کلشه!!!بقیه رو هم از گفتنشون صرف نظر می کنم چون همچین اهمیتی ندارن.فقط می خوام بگم که به چیزایی که تو نت هست دل نبندید.و یک چیز دیگه در مورد یکی از دوستام.(طاهره)که داره خودشو اسیر این نت می کنه.خیلی براش می ترسم.طاهره خانومی که می اومدی مطالب وبمو می خوندی و مسخرم می کردی و می گفتی نوشین فلانه،اینجوریه،اونجوریه.یه پیغام برات دارم که بدی به اسی(مریم).بهش بگو ارزشت خیلی بالاتر از اینهاست که من بخوام در مورد علاقم به تو اینجا چیزی بنویسم.به هر حال باید بگم که اگه خدا بخواد،بری همیشه خداحافظ.در ضمن سعید،خودتو درگیر نکن،زندگی بکن.فکر نکن که عاقلی... .

 

(لطقا نظری نذارید،چون دیگه من نمیام اینجا و بهش سر بزنم)!!!!

 

      bye my babies 

سلام...!!!!

نمی دونم چی بگم یا از کجا شروع کنم.هیچوقت قصد اینو نداشتم که تو وبلاگم از خودم بگم.چون یه جورایی این کار رو دخترونه و خاله زنک بازی می دونم!!!!! اما دیگه نمی تونم تحمل کنم.آخه آدم تا یه حدی ضرفیت داره.وقتی  تموم بشه به کل می زنه به سرش.منم الان اینجوری شدم.هرچی تحمل کردم و هیچی نگفم،دیدم همش دارن از آدم سوء استفاده می کنن(به منظور بد نگیرید!)همش می زنن تو سرت.وقتی هم که جواب کاراشونو می دی،انگار که یکیو کشتی و همه ی تقصیرهارو می ندازن گردن تو.اصلا انگار حرف حالیشون نیست.یه مشت نخاله اطراف من رو گرفتن که نمی دونم باهاشون چه کار کنم!!!!نمی خوام این وسط آرزوی مرگ کسی رو بکنم(همون نفرین)،ولی از خدا می خوام که من رو از این مردم پست فطرت جدا کنه.

اگه سکوت کنی می گن چقدر خشن شدی یا تقصی،اگه حرفی هم بزنی می گن چرا حرف زدی،چون حرفات نیش داره ناراحتش کردی!!

من معمولا درست نمی بینم که بیام پیش کسی درد دل کنم یا بیام از کسی گلگی کنم،جون نمی خوام دیگران ناراحت بشن.به عقیده ی من آدم حرفاشو تو دلش نگه داره و جایی نگه خیلی بهتره.این هم دفعه ی اول و آخرمه که اینجا از خودم چیزی می نویسم.چون من اصلا از این سوسول بازی ها حوشم نمیاد.ولی خودتون انصاف بدید،من که کسی رو ندارم،برم دردمو به دیوار بگم؟

 

 

در آخر بگم که ممکنه من وبمو تا آخر امتحانا آپ نکنم،چون خداییش درسام دارن سنگین میشن.ولی شما که با معرفتی،مارو فراموش نکن!!!!