-
عشق و باران...
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 16:03
عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست.عشق ان است که یکی چتر بگیرد و دیگری نفهمد چرا خیس نشده است
-
عشق با ....
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 16:01
عشق با روح شقایق زیباست عشق با حسرت عاشق زیباست عشق با نبض دقایق زیباست عشق با زهر حقایق زیباست عشق با حسرت دیدن تو بودن زیباست
-
فرصت
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 15:24
همیشه واسه شکوندن یک دل فقط 1 لحظه وقت می خواهی .... اما واسه اینکه از دلش در بیاری شاید هیچوقت فرصت نداشته باشی .... همیشه مثل 1 قطره ی اشک بعضی ها رو از دلت می ندازی ولی هیچوقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بعضی ها از چشمات جاری می شه!!!!!
-
بدان.........
جمعه 7 مهرماه سال 1385 17:44
رسم تو رفتن است. هر کجا که میخواهی برو اما من تو را در قلب خود همیشه نگاه خواهم داشت.هر کجا که می خواهی برو بدان که از قلب من پا بیرون نخواهی گذاشت .
-
روی خاکستر.....
جمعه 7 مهرماه سال 1385 17:27
قلبم را شکستی به این امید که بیزارم کنی اما افسوس که بیش از پیش دوستت دارم .می دانم که اتش عشق تو مرا خواهد سوزاند و خاکسترم را بر باد خواهد داد ولی وقتی که باد ارام گرفت و خاکسترم بر جای ماند باز بر روی ان خواهم نوشت: دوستت دارم تنها عشقم
-
الوده
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 00:03
الودتم.یعنی خونم الودته.میدونی وقتی خون الوده میشه دکترا میگن باس منتظر چی باشی؟معجزه.ما هم که منتظر این چیزا نمی مونیم.
-
مرکز نشین
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 00:00
می دونی ابی که از کوه سرازیر می شه کوه رو سوراخ می کنه!!!روی کوه اثر می ذاره. پس اگه دلت هم از سنگ باشه با اشکام سوراخش می کنم.یعنی اونقدر دنبالش رو میگیرم تا سوراخ بشه تا یه رخنه ای یه گذری توش وا کنم.اونوقت از حاشیه نشینی دست می کشم و میشم مرکز نشین.خودتم خوب میدونی مرکز نشین رو به راحتی نمیشه دکش کرد!!!!
-
رفع زحمت
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 00:30
حافظ کنار عکس تو من باز نیت میکنم انگار حافظ با من و من با تو صحبت میکنم وقت قرار ما گذشت و تو نمیدانم چرا دارم به این بدقولیت دیریست عادت میکنم چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست تقدیر ویران میکند من هم مرمت میکنم در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین من دارم از چشمان زیبایت شکایت میکنم نه مهربان من بدان بی لطف...
-
می خواهمت
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 23:47
چشمانت را برای زندگی میخواهم.اسمت را برای دلخوشی میخوانم.دلت را برای عاشقی میخواهم صدایت را برای شادابی میشنوم.دستانت را برای نوازش و پایت را برای همراهی میخواهم.عطرت را برای مستی میبویم .خیالت را برای پرواز میخواهم و خودت را نیز برای پرستش
-
شناسنامه ی من
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 03:10
نام:اواره شهرت:سرگردان محل تولد:دریای فراموش نشدنی سن:14 خزان شغل:الاف جرم:عاشق شدن محکومیت:زندگی کردن تشنه:تشنه ی محبت دلم:خون صدایم:اه بارم:تنهایی نام مادر دریای غم نام پدر:مشقت و سختی شماره ی شناسنامه:عاشقی بی پایان وطن:غربت اسیر:اسیر سر نوشت محل فوت:مرداب عشق و جدایی
-
دانستن
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:33
میدانی که خیلی دوستت دارم میدانم که نمیدانی بیش از عشق بر تو عاشقم... میدانی که بدون تو زندگی برایم پوچ است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر زندگی وجود ندارد... میدانی که بدون تو عاشقی برایم عذاب است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی نیست برای عاشق شدن... میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد...
-
سلام خداجون
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:30
امروز دلم بدجوری گرفته.خیلی بی تاب شدم.نمیدونم چم شده.انگار کوله باری از غم روی دوشمه.خدایا امروز اومدم باهات درد دل کنم.ای هست و نیست من اگر میدانی که من مال او نیستم و ما برای هم افریده نشدیم پس چرا؟چرا من را عاشقش کردی؟چرا من را سر گردان نگه داشتی؟ بارالها یا مرا از این عشق خلاص کن یا عمرم را به پایان برسان چون من...
-
باورم نمیشود
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:28
کاش در کنارم بودی.کاش میتوانستم تو را در اغوشم بگیرم و نوازش کنم.... باورم نمیشود که اینهمه از من دور هستی و فاصله ی بین من و تو بیداد میکند... کاش میتوانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خوشبختی بروم... کاش میتوانستم بوسه ای بر گونه ی مهربانت بزنم...ای کاش کاش کاش... دلم بدجور هوای تو را کرده است عزیزم...دلم بدجور...
-
دادگاه عشق
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:27
چه ساده زندگی میکردم بی ریا تنها بی صدا چه ارام با خود درد دل میکردم و روزها و لحظه ها را با رفیق شب و روزم که همان تنهایی بود سپری میکردم...... با تنها یی بودم و هیچ ارزویی نداشتم. عاشق شدن برایم یک رویا بود و تنهایی برایم حقیقت تلخ زندگی. یک زندگی سوت و کور و بدون هیچ دغدغه و دلهره و ی ترسی برای در به در شدن این قلب...
-
هویجوری
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:26
چیزها دیدم در روی زمین : کودکی دیدم . ماه را بو می کرد . قفسی بی در دیدم که در آن ، روشنی پرپر می زد . نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت . من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوبید . ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی دور شبنم بود ، کاسه داغ محبت بود . من گدایی دیدم ، در به درمی رفت آواز چکاوک می خواست و سپوری که به...
-
چگونه
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:24
سلام برعشق، بهترین بهانه ای که مرا به تو نزدیک کرد بگو برای ناودانهای دلت چه بیاورم تا در اندیشه زیبایت جایم دهی بگو برای بیکرانه چشمهایت کدام تحفه را ارزانی دارم تا به آن قبیله نگاهت بپیوندم بگو چگونه عاشقت باشم که دوستم بداری
-
مینویسم
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:23
نامت را با عطر ستاره بر بالش شب می نویسم تا آسمان خوابهایم بوی تو را داشته باشد شبی روی لبانت می نویسم یاس تا بوی دهانم دوستت دارم باشد
-
فکر میکنید دختر و پسرها چجوری نیمرو درست میکنن؟
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:21
دخترها: 1- توی ماهیتابه روغن میریزن 2- اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن 3- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن 4- چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن پسرها: 1- توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن 2- توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن 3- ماهیتابه...
-
ستاره ی روشنی تو همیشه تو جایگاه قلب منی!
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:19
بتاب تا زنده ای که زنده ام با تو دیگه برای داشتنت دعا نمیکنم دیگه برای داشتنت اشک نمیریزم دیگه برای داشتنت التماس هم نمیکنم حتی برای نداشتنت گلایه ای هم نمیکنم چون چه باشی چه نباشی بازم مال منی تو توی وجود منی توی فکر منی توی همه ی داشتنهایم من تو را با تمام وجود و با تک تک سلولهایم حس میکنم تو مال منی نازنینم حتی اگر...
-
فکر میکنید دختر و پسرها چجوری از عابر بانک پول میگیرن؟
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:14
پسرها: ۱- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک. ۲- کارت رو داخل دستگاه میذارن. ۳- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن. ۴- پول و کارت رو میگیرن و میرن. دخترها: ۱ - با ماشین میرن دم بانک. ۲- در آینه آرایششون رو چک میکنن. ۳- به خودشون عطر میزنن. ۴- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن. ۵- در...
-
جوک
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 03:10
غضنفر می خواسته سوار گاوش بشه گاوه مو مو میکرده غضنفر بهش می گه خفه شو اول مو بعد تو! _یک خانمی 13 قلو حامله بوده 9 ماه میشه ولی بچه هاش به دنیا نمیان. با نگرانی میره پیش دکتر میگه اقای دکتر بچه هام چرا به دنیا نمیان؟ دکتر سونو گرافی میکنه میبینه از 13 تا بچه 12 تاش دخترن و یکی پسر و پسره دستشو گذاشته رو شکم مامانه...